کافی ست دلت بهار باشد ...
از اشک تو سبز می شود خار ...
از خنده ات آب می شود برف...
در دست تو لانه می کند سار ...
کافی ست بخواهی ...
آسمان را بر اسب سیاه شب، سواره...
دست تو به ماه می رسد ...
باز از پنجره می چکد، ستاره....
بذر از تو و صد جوانه از من...
کافی ست که با زمین بگویی ...
سرخ ترین عاشق از تو سرسبز ترین ترانه از من ...
کافی ست که وقت پرکشیدن ...
در چشم تو انتظار باشد ...
کافی ست بخوانی آسمان را...
****یا اینکه دلت بهار باشد*****
خوش به حال چشمه ها و دشت ها خوش به حال دانه ها و سبزه ها خوش به حال غنچه های نیمه باز خوش به حال دختر میخک که میخندد به ناز خوش به حال جام لبریز ازشراب خوش به حال آفتاب
ای دل من ، گرچه در این روزگار جامه ی رنگین نمی پوشی به کام باده ی رنگین نمیبینی به جام نُقل و سبزه در میانِ سفره نیست جامت از آن می که می باید تهی ست
ای دریغ از تو ، اگر چون گل نرقصی با نسیم ای دریغ از ما ، اگر کامی نگیریم از بهار گر نکوبی شیشه ی غم را به سنگ
هفت رنگش می شود هفتاد رنگ
:: موضوعات مرتبط:
متفرقه , ,
:: بازدید از این مطلب : 1610